گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیست و سوم
IV -آموزش و پرورش و پیشرفت


اما پس از خروج یسوعیان از فرانسه، به جوانان این کشور چه کسانی می بایست آموزش و پرورش دهند؟ خروج یسوعیان در آموزش فرانسه آشوب و وقفه ای پدید آورد، اما پدید آورندة

دگرگونی شگرفی در شیوه های آموزشی شد.
لا شالوته، که هنوز کینة یسوعیان را به دل داشت، با استفاده از فرصت، گفتار دربارة آموزش ملی (1763) را نوشت. «فیلسوفان» این گفتار را بسیار ستودند. وی در این کتاب از فرانسویان خواسته بود تا آموزشگاههای فرانسه را، که دست یسوعیان از آنها کوتاه گشته بود، به فرقه های دینی دیگری، چون «برادران مسیحی» یا اوراتوریان، نسپارند. لا شالوته ملحد نبود، و دست کم از آموزش دینی حمایت می کرد و آن را برای اخلاق مردم واجب و سودمند می شمرد، ولی با ادارة دستگاههای آموزشی فرانسه به دست روحانیان مخالف بود. او به لیاقت و شایستگی بسیاری از معلمان دینی اذعان داشت و آنان را در شکیبایی، صمیمیت، و دل سپردن به کار بیمانند می دانست؛ اما می گفت که رهبری آموزش و پرورش به دست روحانیان جوانان را از پرداختن به اندیشه های بکر و تازه باز می دارد و آنان را سرسپردة قدرتهای بیگانه می سازد. عقیده داشت که اصول و قواعد اخلاقی را جدا و مستقل از معتقدات دینی باید تعلیم داد، زیرا «قوانین اخلاقی کهنتر از قوانین انسانی و خداییند، و حتی اگر این قوانین «قوانین انسانی وخدایی» پدید نمی آمدند قوانین اخلاقی وجود می داشتند.» لا شالوته نیز خواستار ارشاد مردم بود. اما با آرمانهای ملی گرایانه؛ ملی گرایی می بایست به دین تازه ای مبدل شود. «خواستار آموزشی برای ملتم که تنها به دست دولت و کشور استوار خواهد بود.» آموزگاران باید از میان مردم غیرروحانی برگزیده شوند؛ و هنگامی که از روحانیانند، نباید به فرقة دینی خاصی بستگی داشته باشند. آموزش باید انسان را، به جای آماده ساختن برای بهشت، برای زندگی در جهان پرورش دهد، و، به جای واداشتن به تعبد و سرسپردگی کورکورانه، برای ابراز لیاقت و کاردانی در دستگاههای اداری و زمینه های هنری و صنعتی آماده سازد. زبان فرانسوی باید به جای لاتینی زبان آموزشی کشور شود، و به تدریس انگلیسی و آلمانی بیش از تدریس لاتینی اهمیت داده شود. در آموزشگاهها حتی از نخستین سالهای تحصیل، به شاگردان باید علوم تدریس کرد. حتی شاگردان پنج یا ده ساله می توانند با اصول و مبادی هندسه، فیزیک، و تاریخ طبیعی آشنا شوند. به تدریس تاریخ نیز باید اهمیت داده شود، اما «آنچه معمولا نویسندگان تاریخ و خوانندگان آن ندارند بینش فلسفی است؛» لا شالوته تنها ولتر را تاریخنویسی با بینش فلسفی می دانست. در سالهای بالاتر، ذوق و هنر شاگردان را باید پرورش داد. به آموزش زنان بیش از این باید اهمیت داده شود؛ اما آموزش تنگدستان ضرورت ندارد. فرزند برزگر در آموزشگاه بیش از آنکه در کشتزار می آموزد نخواهد آموخت، و آموزش بیشتر تنها وی را از وضع طبقة خود ناخشنود خواهد ساخت.
سخنان لا شالوته، دربارة لزوم تحریم آموزش برای تنگدستان و روستاییان، الوسیوس، تورگو، و کوندورسه را تکان دادند. اما ولتر سخنان وی را پسندید و بدو نوشت: «از اینکه آموزش را برای کارگران تحریم کرده اید سپاسگزارم، من که زمین می کارم به کارگرانی نیازمندم که با دست خود کار کنند. نه به ملایان سرتراشیده. برایم برادرانی، خصوصاً نادان، بفرستید که

بتوانند کالسکه هایم را برانند، یا آن را برای استفاده آماده کنند.) و به دامیلاویل، که از آموزش همگانی هواداری می کرد، چنین نوشت: «گمان نمی کنم آنان که با زور بازوی خود کار می کنند فرصت تحصیل یابند. آنان، قبل از آنکه فیلسوف شوند، از گرسنگی خواهند مرد. . .. بورژوای شهرنشین را باید تعلیم داد، نه کارگران یدی و غیر ماهر را.» در قسمتهای دیگر، رضایت داد که همه از آموزش ابتدایی بهره مند شوند، ولی امیدوار بود که آموزش متوسطه به عدة خاصی محدود شود تا کارگران کارجسمانی جامعه را انجام دهند. نخستین آموزش و پرورش، به دیدة ولتر، پایان دادن به ارشاد روحانیان بود، زیرا آنان را مسئول موهومپرستی و تعصب مردم می دانست.
دیدرو در طرح یک دانشگاه برای دولت روسیه، که در 1733 به درخواست کاترین دوم تنظیم کرد، مانند لاشالوته، تحصیلات سنتی را، به مفهومی که ما امروز می شنویم، نکوهش کرد و نوشت:
در «آموزشگاه هنرها» هنوز دو زبان مرده ای تدریس می شوند که تنها معدودی از مردم بدانها نیازمندند، و ] شاگردان[ ، بی آنکه این زبانها را بیاموزند، شش یا هفت سال از عمر خود را برای تحصیل آنها تباه می کنند. قبل از آنکه به شاگردان فن اندیشیدن آموخته شود، به نام علم معانی و بیان به آنان فن سخنوری تدریس می کنند، به نام منطق، ذهن شاگردان را با اندیشه های بی پایة ارسطو انباشته می کنند؛ ... به نام مابعدالطبیعه، از مسائل ناچیز و پیچیده ای بحث می کنند که شاگردان را به شکاکیت، یا به تعصب و جمود فکری، می کشاند. به نام فیزیک، از جوهر و نظام جهان بحث می کنند؛ اما از تاریخ طبیعی ] زمینشناسی و زیست شناسی[ ، شیمی، و از حرکت و گرانش اجسام کلمه ای به میان نمی آید. به آزمایش بسیار کم توجه می شود، و از آن کمتر به کالبدشناسی، جغرافیا اصلا تدریس نمی شود.
دیدرو آنگاه پیشنهاد می کند که آموزش را دولت به دست گیرد، در آموزشگاهها از آموزگاران غیر روحانی استفاده شود، و به تدریس علوم بیشتر اهمیت داده شود. می نویسد که آموزش باید عملی، و هدف آن باید پرورش کشاورزان، کارشناسان، دانشمندان، و مدیران کاردان باشد. شاگردان پس از هفده سالگی زبان لاتینی بیاموزند، و هرگاه شاگردی در آینده به زبان لاتینی نیازمند نباشد، آن را باید از برنامة درسی او حذف کرد. «اما کسی نمی تواند بدون آشنایی با زبانهای لاتینی و یونانی ادیب شود.» از آنجا که نبوغ خفتة همة مردم را می توان بیدار ساخت، آموزش باید رایگان و همگانی شود، و شاگردان تنگدست کتاب و خوراک خود را برایگان از دولت دریافت کنند.
دولت فرانسه، برای از میان بردن وقفه و فترتی که پس از خروج یسوعیان در آموزش پدید آمده بود، دست به کار شد. از اموال مصادره شدة یسوعیان برای سروسامان دادن به کالج فرانسه استفاده کردند. این کالجها را به دانشگاه پاریس پیوستند. کالج لویی- لو- گران آموزشگاهی عادی برای تربیت آموزگار شد. دولت برای آموزگاران، مزدی، که عادلانه می نمود، تعیین کرد. از خدمات شهری معافشان داشت و وعده داد که، پس از پایان

دورة خدمت، به آنان حقوق بازنشستگی پردازد. گروهی از آموزگاران را دولت از میان بندیکتیان، اوراتوریان، و «برادران مسیحی» برگزید، اما «فیلسوفان» با آنان به پیکار برخاستند و از پیکار خویش تا اندازه ای نتیجه گرفتند. برنامة آموزشی آموزشگاهها هنوز شامل تعملیات دینی کاتولیکی بود، اما علوم و فلسفة نو اندک اندک جایگزین اندیشه های ارسطو و فیلسوفان مدرسی می شدند، و گروهی از آموزگاران غیر روحانی اندیشه های «فیلسوفان» را در آموزشگاهها اشاعه می دادند. کالجها آزمایشگاههایی دایر می ساختند و برای تدریس فیزیک عملی استادانی استخدام می کردند. در پاریس و ولایات فرانسه، آموزشگاههای فنی و نظامی تأسیس می شدند. کسانی پیشبینی می کردند که آموزش جدید، به جای اصلاح شخصیت انسان، فکر وی را بسط خواهد داد، اخلاق وانضباط مردم را سست خواهد کرد، و کشور را سرانجام به انقلاب خواهد کشاند.
اما (فیلسوفان) امیدهای خویش را دربارة آینده به نظام جدید آموزش و پرورش دوخته بودند. اینان می اندیشدند که انسان ذاتاً نیک است و نیرنگهای حرفة کشیشی و سیاسی هستند که وی را به تباهی کشیده اند. همین بس که انسان خویشتن را از نیرنگ رهایی دهد و به آغوش «طبیعت» بازگردد. اما هیچ یک از آنان بدرستی نگفت که منظور از بازگشت به «طبیعت» چیست. بازگشت به «طبیعت»، چنانکه خواهیم دید، جوهر اندیشه های روسو بود. قبلا با اعتقاد الوسیوس به اینکه (آموزش همه چیز را دگرگون خواهد ساخت) آشنا شده ایم. حتی ولتر شکاک نیز گاهی می اندیشید: «ما گونه ای میمونیم و به انگیزة آنچه آموخته ایم، بخردانه یا نابخردانه، رفتار می کنیم.» اعتقاد به پیشرفت نامحدود انسان، از راه اصلاح و گسترش آموزش و پرورش، هستة دین «فیلسوفان» شده بود. بهشت و آرمانشهر چون سطلهایی هستند که آنها را بر سر چاه سرنوشت از دو سر طنابی آویزان کرده باشند؛ چون یکی از سطلها در چاه فرو می رود، دیگری از چاه در می آید. امید انسان بتناوب یکی از آنها را بیرون می کشد. شاید هنگامی که هر دو سطل خالی از چاه درآیند، تمدنی دستخوش نومیدی شود و در راه مرگ و نیستی گام نهد.
تورگو در 11 دسامبر 1750 خطابه ای دربارة «پیشرفتهای پی در پی ذهن انسان» در سوربون خواند و در آن ایمان جدید را تدوین و تنظیم کرد:
بشریت، هرگاه از نخستین روزهای عمر آن در نظر گرفته شود، به دیدة فیلسوف، کل وسیعی است که مانند هرموجود دیگری دارای دوران کودکی، رشد، و کمال است. ... آداب و رسوم لطیفتر و دلپسندتر می شوند، فکر روشنتر می گردد، و ملتهایی که از هم پراکنده بودند به یکدیگر نزدیک می شوند. بازرگانی و روابط سیاسی سرزمینهای جهان را به هم می پیوندد و بشریت، از راه دگرگونیهای آرام و تند، در روزهای روشن و سیاه، با گامهای سست به سوی کمالی که پیوسته به او نزدیکتر می شود پیش می رود.

ولتر این امید (فیلسوفان) را با دودلی تأیید می کرد:
می توانیم امیدوار باشیم که خرد و صنعت همواره پیشرفت خواهند کرد، فنون سودمند کاملتر خواهند شد، بدیهایی که افراد بشر را می آزارند، تعصبات- که عذابهای کوچکی نیستند- رفته رفته از میان رهبران ملتها رخت بر خواهند بست، و فلسفه، که در دسترس همگان قرار خواهد گرفت. روان آدمی را دربرابر تلخیها و شوربختیهای همیشگی تسلی خواهد داد.
«فیلسوف» سالخورده، که اکنون به آستانة مرگ رسیده بود، در 1774 از به قدرت رسیدن تورگو خرسند شد، زیرا وی به اشاعة روشنگری در میان مردم عادی اعتماد نداشت و چشم امید خود را به بیداری و روشنی اندیشة شاهان دوخته بود. می گفت که اوباش- ولتر عوام را چنین می خواند- قادر به آموختن نیستند؛ زیرا خستگی و فرسودگی مجالی برای اندیشیدن و آموختن به آنان نمی دهد. اما نزدیکان شاه را، که خود می توانند آموزگار شاه باشند، می توان آموزش داد. بسیاری از «فیلسوفان»، مانند ولتر، چشم امید خویش را، در آینده ای روشنتر، به «فرمانروای مستبد روشنفکر» دوخته بودند. آنان، با آنکه وقوع انقلابی را پیشبینی می کردند، از انقلاب می هراسیدند و امیدوار بودند که سرانجام طبقة فرمانروا، به پیروی از ندای خرد و فلسفه، به اصلاحاتی دست خواهد زد و بشریت را به شاهراه نیکبختی رهنمون خواهد شد. از همین روی، آنان اصلاحات فردریک دوم را در پروس می ستودند، و گناهان کاترین دوم را به فراموشی می سپردند؛ و اگر زنده می ماندند، از اصلاحات یوزف دوم در اتریش خرسند می شدند. آیا ما از دولتهایمان امیدی جز این داریم؟